ويژگي هاي عرفان امام خميني قدس سره،:
1 . امام خصوصياتي داشتند که در ديگر عارفان کمتر بود. البته ديگر عارفان نيز خصوصياتي داشتند که در امام فرصت ظهور و بروز پيدا نکرد.
2 . هر يک از عرفا مظهر اسمي از اسماءالله هستند.
3 . کاري که عرفا کردهاند، اين است که کتابهاي مبسوطي در زمينه عرفان نوشتهاند، اما امام فرصت اين کار را پيدا نکردند،
4. امام نوشتههاي ديگران را از علم به عين و از گوش به آغوش آورد؛ چيزي که نهايت سعي و تلاش ديگران بود.
5 . خصوصيت ممتاز امام اين بود که اولاً ايشان در سيره و سنتشان بين «اخلاق» و «عرفان» کاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان اين نيست که يکي پوياست و ديگري غير پويا.
اخلاق در مرحله خيلي نازل است و عرفان در اوج قرار دارد و بين اخلاق و عرفان، «فلسفه» فاصله است. اصلاً نبايد گفت بين اخلاق و عرفان چه تفاوتي هست تا بگوييم يکي پوياست و ديگري غير پويا. اصلاً اينها قابل قياس نيستند، دو کلي اند.
تفاوت اخلاق و عرفان
1 . «اخلاق» اين است که انسان سعي کند آدم خوبي بشود، زاهد بشود، اهل بهشت بشود، عادل بشود، باتقوا بشود و از طريق فهم همه فضائل نفساني که در کتابهاي اخلاق آمده است و عمل به آنها، سرانجام يک انسان وارسته به تمام معنا بشود.
اما در «عرفان» چنين کسي تازه در پله اول است، او نميخواهد آدم خوبي بشود، آدم خوب شده است. او ميخواهد بهشت را ببيند. آن کجا و اين کجا! آن يک چيز است و اين يک چيز ديگر.
اگر کسي همه فضائل را جمع کرد و به درجات عاليه تقوا و عدالت رسيد و در همه ملکات فاضله ممتاز شد، شاگرد عرفان است. عرفان معنايش اين نيست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبي بشود، عرفان با «شهود» کار دارد.
2 . در عرفان، ترس از جهنم يا اشتياق به بهشت و اشتياق به لقاءالله مطرح نيست؛ اينها در اخلاق مطرح است.
اصطلاح (جهاد کبير) در قرآن کريم فقط يک بارآمده است : به اين صورت: فَلا تُطِعِ الْکافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کبيرا .« فرقان 52 » يعني: "پس از کافران اطاعت مکن و بدين وسيله با آنان جهاد کن؛ جهادي بزرگ."
ولي بايد توجه داشت که اين معنا و مضمون يعني توصيه به تسليم ناپذيري در برابر کافران و منافقان - بدون استفاده از اصطلاح (جهاد کبير) - در سراسر قرآن بارها ذکر شده است مانند:
1- فَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّک وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کفُوراً. « نساء 24» يعني: پس در برابر فرمان پروردگارت شکيبا باش، و از هيچ گنهکار يا کافري از اين مردم اطاعت مکن.
2- وَ اصْبِرْ نَفْسَک مَعَ الَّذينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي يريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيناک عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً. « کهف 28 »
يعني: با کساني که صبح و شام پروردگارشان را مي خوانند در حالي که همواره خشنودي او را مي طلبند خود را شکيبا دار، و در طلب زينت زندگي دنيا ديدگانت [ از توجه ] به آنان [ به سوي ثروتمندان ] برنگردد، و از کسي که دلش را [ به سبب کفر و طغيانش ] از ياد خود غافل کرده ايم و از خواسته هاي نامشروعش پيروي کرده و کارش زياده روي است، اطاعت مکن.
3- وَ إِنْ تُطِعْ أَکثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يضِلُّوک عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يخْرُصُون.« انعام 116 »
يعني: اگر از بيشتر مردم روي زمين پيروي کني [ و آرا و خواسته هايشان را گردن نهي ] تو را از راه خدا گمراه مي کنند؛ آنان فقط از خيال و پندار [ که پايه علمي و منطقي ندارد ] پيروي مي کنند، و تنها به حدس و خيال تکيه مي زنند.
4- إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ فَلا تُطِعِ الْمُکذِّبِين. « قلم 7 و 8 »
يعني: بي ترديد پروردگارت بهتر مي داند چه کسي از راه او گمراه شده، و او به راه يافتگان داناتر است. از تکذيب کنندگان [ قرآن و نبوّت ] فرمان مبر.
5- يا أَيهَا النَّبِي اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَليماً حَکيماً.« احزاب 10 » و .
آموزه اساسي اسلام، توحيد و مبارزه با شرک و بت پرستي بوده و روح توحيد نيز عبارت است از نفي عبوديت غير خدا. مقاومت در مقابل کافران، مشرکان و منافقان و تسليم ناپذيري در برابر دشمنان خدا، يکي از ضروريات اصلي دين اسلام و بلکه همه اديان الهي است.
به نظر مي رسد دست کم بايد دو شرط حاصل شود تا جهاد کبير تحقق پيدا کند:
1- شرط قصد قربت (ويژگي دروني: هدف شناسانه، انگيزه و نيت تقرب به خدا) :
اين همان قيدي است که در جهاد مطرح است و اگر جهاد براي رضاي خداي متعال انجام نشود و به اصطلاح "في سبيل الله" نباشد، ديگر جهاد نيست و چنين جهادي ديگر از نظر اسلامي، ارزشي ندارد.
کسي که قصد قربت به خدا نداشته و براي خوشآمد مردم استقامت و مبارزه کند و با دشمنان خدا بجنگد؛ همانند کسي است که براي ريا نماز بخواند.
2- برهم زدن نقشه دشمن (ويژگي بيروني: عملکردي در جهت عکس خواست دشمنان قرآن) :
اين شرط به صراحت در قرآن کريم آمده است: فلاتطع الکافرين و جاهدهم به جهادا کبيرا.«فرقان 52»
پس کسي که پازل دشمن را کامل کند هر چند فرض کنيم قصد قربت هم داشته باشد؛ ندانسته در حال خدمت به شيطان و دشمنان خدا است.
2- امام و موضوع ولايت فقيه
تئوري حکومت اسلامي و ولايت فقيه دال مرکزي گفتمان و مکتب سياسي حضرت امام رحمه الله عليه قلمداد مي شود. از اين جهت اين موضوع هم از جهت نظري و از حيث عملي و تحقق آن در عرصه نظام سازي بسيار مورد توجه ايشان قرار گرفته است ؛ همچنين بدون در نظر گرفتن موضوع ولايت فقيه نمي توان انديشه و مکتب سياسي امام را تبيين و تفسير کرد. معمار بزرگ انقلاب اسلامي ، با درک دقيق و عميق از شرايط حساس داخلي و خارجي ، از ابتداي نهضت اسلامي تا پايان حيات پر برکتشان ، تمام اقشار کشور را تقويت جايگاه ولايت فقيه توصيه نمودند و آنرا رمز پيروز ي بر دشمنان و خنثي کننده توطئه هاي آنها برشمردند.تقويت جايگاه ولايت فقيه را مي توان يکي از مهم ترين اصول نظام اسلامي دانست که در کلام بزرگان انقلاب اسلامي و در راس آنها بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي، حضرت امام خميني (ره) جلوه گر شده است. در اين زمينه امام مي فرمايند«شما موافقت کنيد با اين ولايت فقيه. ولايت فقيه براى مسلمين يک هديه اى است که خداى تبارک و تعالى داده استاين ولايت فقيه هست، ولايت فقيه براى شما يک هديه الهى است».(صحيفه امام، ج10 ،ص 405 الي 407 )
همچنين امام درباره اهميت اين موضوع در نظام سياسي اسلام و ضرورت تحقق آن مي فرمايند: قضيه ولايت فقيه يک چيزى نيست که مجلس خبرگان ايجاد کرده باشد. ولايت فقيه يک چيزى است که خداى تبارک و تعالى درست کرده است. همان ولايت رسول اللَّه هست. و اينها از ولايت رسول اللَّه هم مى ترسند! شما بدانيد که اگر امام زمانـ سلام اللَّه عليهـ حالا بيايد، باز اين قلم ها مخالفاند با او. و آنها هم بدانند که قلمهاى آنها نمى تواند مسير ملت ما را منحرف کند. آنها بايد بفهمند اينکه ملت ما بيدار شده است، و مسائلى که شما طرح مى کنيد ملت مى فهمد، متوجه مى شود، دست و پا نزنيد! خودتان را به ملت ملحق کنيد. بياييد در آغوش ملت. . ولايت فقيه، ولايت بر امور است که نگذارد اين امور از مجارى خودش بيرون برود. نظارت کند بر مجلس، بر رئيس جمهور، که نبادا يک پاى خطايى بردارد. نظارت کند بر نخست وزير که نبادا يک کار خطايى بکند. نظارت کند بر همه دستگاهها، بر ارتش، که نبادا يک کار خلافى بکندچرا اين قدر به دست و پا افتادهايد و همه تان خودتان را پريشان مى کنيد بي خود؟ هر چه هم پريشان بشويد و هر چه هم بنويسيد، کارى از شما نمى آيد. من صلاحتان را مى بينم که دست برداريد از اين حرفها و از اين توطئه ها و از اين غلط کاريها! برگرديد به دامن همين ملت.(صحيفه امام، ج10، ص 306)
با عنايت به بيانات حضرت امام و جايگاه ولايت فقيه در مکتب سياسي ايشان، لازم است در شرايط کنوني که از سوي دشمنان و معاندين حمله ها و هجمه ها به سمت ولايت و رهبري نظام اسلامي نشانه رفته است، اين موضوع راهبردي با توجه به استنادات نقلي و استدلال هاي عقلي تبيين گردد.
3- امام و موضوع اعتماد به قدرت هاي استکباري در سياست خارجي
يکي از موضوعات اساسي و بنيادين که در وضعيت کنوني کشور و نظام با آن مواجه است، مسئله برجام و اعتماد به آمريکايي هاست. در اين زمينه لازم است اصول و مباني رفتاري امام در حوزه سياست و روابط خارجي تشريح و تحليل گردد.1-عدم اتکا به قدرتهاي جهاني که در سياست نه شرقي و نه غربي امام تجلي نموده است؛2- نفي سلطه پذيري و سلطه گري؛ و 3-حفظ کيان و تماميت ارضي کشور و رعايت مصالح بلند مدت نظام، عناصر اصلي گفتمان و رويکردهاي عملي امام راحل در حوزه سياست خارجي است. اين مباني و جهت گيري کاملا منطبق بر فضاي حاکم بر روابط بين المللي است، فضايي که بر اساس رئاليسم و قدرت محوري شکل گرفته است. لذا در اين در ارتباط با قدرت هاي بزرگ بايد کاملا غيرقابل اعتماد و با قاطعيت ظاهر شد. رابطه با آمريكا نيز همواره موضوع مورد بحث سياست خارجي ايران بوده وهست. حضرت امام خميني (ره) آمريكا را شيطان بزرگ دانسته و معتقد بودند تا زماني كه آمريكا آدم نشود يعني روشهاي غلط و سلطه جويانه خود در برخورد با ديگران و با جمهوري اسلامي ايران تصحيح كند نمي توان با اين كشور رابطه برقرار كرد.
3- امام و مسئله اول دنياي اسلام: فلسطين
يکي از مسائلي که اين روزها دنياي اسلام را رنج مي دهد و به فرمايش رهبر معظم انقلاب به محنت بزرگي تبديل شد ه است، مسئله فلسطين است. يكي از شعارهاي اصلي انقلاب اسلامي شعار معروف « امروز ايران، فردا فلسطين» بود و اين شعار ريشه در تعاليم حضرت امام خميني (ره) از سالها قبل از پيروزي انقلاب داشت. اوج اين مبارزه سياسي را ميتوان در تعيين روز جهاني قدس مشاهده كرد اين تصميم مدبرانه و شجاعانه مسئله حمايت از مردم فلسطين را نهادينه كرد و سطح مبارزه با اسرائيل را به سراسر جهان منتقل نمود. حضرت امام متعهد بودند كه مسئله جدي بودن سياست توسعه طلبانه اسرائيل نسبت به سرزمينهاي عربي و اسلامي را مكرراً يادآوري كرده وهدف غائي رژيم صهيونيستي مبني بر سياست از نيل تا فرات را به كشورهاي مسلمان هشدار دهند. تعبير دقيق حضرت امام كه اسرائيل را غده سرطاني منطقه دانستند و تكرار اين مطلب كه تنها با فداكاري وپايداري و اتحاد دولت هاي اسلامي مي توان اين غده چركين را از بين برد از فرازهاي برجسته ديدگاههاي امام راحل تلقي مي گردد و وقوع انتفاضه و آغاز حركت هاي شهادت طلبانه جوانان فلسطيني برعليه اسرائيل ريشه در تعليمات و ديدگاههاي حضرت امام خميني دارد. ضرورت همبستگي دولت هاي اسلامي براي مبارزه عليه اسرائيل و صهيونيزم يكي از مباني اصلي سياست خارجي امام خميني (ره) مي باشد.
4- امام و نسخه پيشرفت در اقتصاد
امام خميني در موضوع اقتصاد به استفاده از ظرفيت هاي دروني باور داشتند و بر اين اعتقاد بودند که درونگرايي سازنده که منجر به خودکفايي و بينيازي به کشورهاي چپاولگر ميشود، امري مستحسن ونيکو به شمار ميآيد. ايستادن مملکت اسلامي روي پاي خود براي برآورده ساختن نيازهايش (امام خميني، ج13، صص140-149)، موجب کوتاه کردن دست جهانخواران از ذخاير کشور اسلامي، رهايي از سلطه بيگانگان و ارتقاي حيثيت و آبروي کشور اسلامي نزد جهانيان ميشود. (امام خميني، ج16، صص74-80) استفاده از امکانات خدادادي و ديگر برکات الهي، موجب تقويت منابع داخلي و به فعليت رساندن ذخاير بالقوه و قابليت بهرهبرداري آنها ميشود. اين مهم، علاوه بر آنکه موجب ترقي، پيشرفت و شکوفايي منابع زير زميني داخلي ميگردد، وجهه کشوراسلامي را با خضوع نکردن در مقابل تهديدها و نهراسيدن از محاصره اقتصادي استعمارگران چپاولگر، ارتقا ميبخشد. (امام خميني، ج11، صص221-222)لذا خودگرداني وخودبسندگي از آن لحاظ که کشور اسلامي را به پويا کردن سياستهاي زراعي و صنعتي داخلي وادار ميسازد، امري مطلوب و سازنده تلقي ميشود. (امام خميني، ج12، صص116-120) «امروز متفکران ملت بزرگ ما در اثر محاصره اقتصادي، مغزهاي خود را به کار انداختهاند و نقصانهاي موجود را به طور چشمگيري رفع و زيانهاي ناشي از محاصره را با کوشش شبانه روزي خود به مقدار زياد جبران نمودند.» (امام خميني، ج14، صص155-158)
عوامل و عناصر تغيير رفتار و تغيير محاسبات مسئولين :
* عدم همراهي و هم سوئي و هم فکري مسئولين با رهبري انقلاب در تمام ابعاد « فرهنگي ؛ سياسي ؛ اقتصادي ؛ . »
* تلاش براي کاهش اقتدار رهبري : « اگر رهبري نظام اقتدار لازم و کافي را نداشته باشد در مسئولين تغيير رفتار و تغيير محاسبات حاصل مي شود .»
* ترس کارگذاران از قدرتهاي خارجي به خاطر تحريم اقتصادي و معيشت مردم : « توبه . 28 »
گفتند اقتصاد ؛ منابع ؛ سرمايه و پول در دست غرب است .« اعراف . 96 » « سبأ . 15 و 16 »
* توقف و از بين بردن دانش هسته اي و کُند شدن حرکت علمي کشور . « نمل . 15 »
العلم سلطان . « دانش قدرت آفرين است »
* به رسميت شناختن امريکا بعنوان کدخدا : « ال عمران . 28 »
* دو قطبي کردن فضاي عمومي جامعه و ايجاد شکاف و تفرقه : « توبه . 17 »
مسجد ضرار موجب تضعيف نظام و کاهش اقتدار نظام خواهد شد .
* دوستي با دشمنان نظام : « مائده 57 »
* عدم حمايت از بيداري اسلامي : « بيداري اسلامي نابودي غرب را به دنبال دارد . » « منافقون . 7 »
اامات : ما بايد چکار کنيم ؟
* ايجاد نگرش و سبک و گفتمان واحد در بين گروه هاي مرجع : « فرماندهان ؛ اساتيد ؛ معلمان ؛ هاديان ؛ روحابيان ؛.»
* ايجاد يک صدائي در گروه هاي مرجع در چار چوب عمل به توصيه هاي مرجع فکري و سياسي ولايت .
* توسعه و تعميق اطاعت پذيري در مأ موريتهاي سخت و نرم :
* شناخت خلاء ها و آسيب ها :
* تقويت و حفظ تنفّريت از استکبار و امريکا و صهيونيسم جهاني و اسرائيل .
* جلوگيري از ايجاد ترس و خود باختگي از قدرت هاي بزرگ .
* جلوگيري از هر گونه اقدامي که موجب تضعيف و تخريب استحکامات دفاعي و عوامل بازدارندگي و نهادهاي مدافع دست آوردهاي نظام .
* شناخت فتنه هاي آينده و عمق بخشي داخلي براي افزايش قدرت بسيج کنندگي نظام .
* عمق بخشي خارجي « سوريه ؛لبنان ؛ يمن ؛ حمايت و تقويت از آنان .
* آرمان خواهي واقع نگرانه در هم? صحنه ها :
* افزودن تمام ظرفيتهاي علمي فرهنگي سايبري براي دشمن شناسي و استکبار ستيزي و بصيرت افزائي .
* توليد قدرت براي ولايت فقيه با ايستادگي در تمام مواضع اسلامي :
گفتمان هاي لازم :
* گفتمان اقتصاد مقاومتي .
* گفتمان استکبار ستيزي .
* گفتمان مقابله با جنگ نرم .
* گفتمان انديشه هاي امام خميني .
* گفتمان اتحاد اسلامي .
* گفتمان بيداري اسلامي .
* گفتمان عبرتهاي عاشورا .
عاشورا :
* عاشورا زيباترين و جامع ترين تابلوئي است که به طور دقيق و جامع تمام ابعاد اسلام ناب محمدي « ص » را به تصوير کشيده است . همانطور که قرآن تابلوي علمي و نظري اسلام ناب هست ؛ عاشورا هم تابلوي عملي و عيني دين و اسلام ناب هست .
روايت فوق را مرحوم شبخ صدوق چنين بيان مي فرمايند:
«حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس ( رحمه الله ) ، قال : حدثنا أبي ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ، عن الحكم بن مسكين الثقفي ، عن أبي بصير ، عن الصادق جعفر بن محمد ، عن آبائه ( عليهم السلام ) ، قال : قال أبو عبد الله الحسين بن علي ( عليهما السلام ) :انا قتيل العبرة لا يذکرني مؤمن الا استعبر»[1].
*********
[1].امالي صدوق ،ص200،مناقب ابن شهر آشوب،ج3ص239.بحار الانوار :ج98ص295.روضة الواعظين،فتال نيشابوري،ص170.
ذيل تفسير سوره مبارکه آل عمران آيه 13 ميخوانيم:
قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا ? فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى? كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ ? وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ ? إِنَّ فِي ذَ?لِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ
" عبرة" در اصل از ماده" عبور" گرفته شده است كه به معنى گذشتن از حالى به حال ديگر يا از جايى به جاى ديگر است، و به اشك چشم" عبرة" (بر وزن حسرت) مىگويند زيرا از چشم عبور مى كند و به كلمات كه از زبانها و گوشها مى گذرد نيز عبارت مىگويند، و عبرت گرفتن از حوادث نيز به خاطر آن گفته مى شود كه انسان از آنچه مى بيند مى گذرد و از حقايقى در پشت سر آن آگاه مي شود.
آيا نمي توان حديث شريفي که از حضرت حسين بن علي عليه السلام نقل شده است که فرمودند:
«انا قتيل العبرة لا يذکرني مومن الا استعبر»
را اين طور تفسير کرد که : "من کشته شدم تا عبرتي باشم و …من کشته عبورم هيچ مومني مرا ياد نمي کند مگر اينکه ( از مقامي به مقام بالاتر ) عبور مي کند ( و نشانه آن اشک است)
معني قتيل العبرات اين مي تواند باشد كه حتي از راه احساسات و عواطف خالصانه مي توان به اهداف اصلي امام حسين(ع) رهنمون شد كما اينكه مردم ايران در همين جلسات برپايي عزاداري امام حسين(ع) آگاه شدند و نسبت به رژيم شاه به پاخاستند. شهداي هشت سال دفاع مقدس نيز به عشق امام حسين (ع) و دفاع از نواميس با چشماني گريان که نشان از تحول و بروز احساسات و عواطف انساني آنها بود به سوي جبهه ها رفتند و امروز اينگونه همه ما برايشان احترام قائليم و به آنها افتخار مي کنيم.
عبره به معناي گريه آرام همرا ه با اشك ريختن هم بيان شده است كه صداي گريه را كسي نشنود
و نيز گفته شده است كه عبره به معنا تردد بكاء و گريه در سينه است
و نيز بيان شده است اندوه بدون گريه را عبره مي گويند كه قول صحيح همان قول اول است كه عبره به معناي اشك ريختن و گريه كردن آهسته است بدون آن كه صداي گريه شنيده شود و"استعبر"يعني اشك هايش همراه با حزن و اندوه جاري شد.
و اما در روايات متعددي از امام حسين(ع) نقل شده است كه فرمود: "أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ". من كشته اشك مي باشم، هيچ مؤمنى ياد آور من نمىشود مگر اينكه گريان(و اشك از چشمانش جاري) خواهد شد.
أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَى
من كشته اشك هستم و هيچ مومني ياد مرا نمي كند، جز آن كه مي گريد.
در توضيح اين مطلب كه چرا حضرت فرمود(من كشته اشك هستم) مي توان گفت: يعني من كشته مظلومي هستم، هر كسي به ياد من بيفتد، بي اختيار بر من مي گريد، مظلوميت من به اين اندازه تاثر برانگيز است.
حضرت امام صادق (عليه السلام)، براي رسيدن به حقيقت عبوديت، توصيه هايي را به «عنوان بصري» فرموده اند که به حديث عنوان بصري معروف شده است. از جمله اين سفارش، اين است که «مالکيتي در نعمتي که خدا به انسان داده، براي خود قائل نباشد». تدبيري براي خود نکند و اهتمامش در انجام امر و نهي الهي باشد.
عنوان بصري خدمت امام صادق (عليه السلام) آمد و حضرت فرمودند: سوال تو چيست؟ آن شخص گفت: آمده ام از علم شما اخذ کنم. فرمودند: علم به خواندن و نوشتن و آموزش ديدن نيست. بلکه علم نوري است که خدا در دل بنده اي که بخواهد او را هدايت کند قرار مي دهد. بعد فرمودند: اگر مي خواهي به حقيقت علم که همان نور است برسي، حقيقت عبوديت را در نفس خودت پياده کن. عرض کرد:
«يا أباعبدالله ما حَقيقَ?ُ العُبُودِيَ?= اي اباعبدالله! حقيقت عبوديت چيست؟» حضرت سه اصل را براي عبوديت ذکر مي کند که در واقع ارکان عبوديت هستند. به هر ميزاني که در زندگي ما پياده بشود، به رشد و انسانيت و «شدن» نزديکتر ميشويم.
حضرت در پاسخ فرمودند: «ثَلاثَ?ُ أشياء أن لايَرَي العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ الله مِلکاً لِأنَّ العَبيدَ لا يَکُونُ لَهُم مِلکٌ يَرَونَ المالَ مالَ الله يَضَعُونَهُ حَيثُ أمَرَهُمُ الله بِه وَ لا يُدَّبِرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبيرا وَ جُملَ?ُ إشتِغالِهِ فيما أمَرَهُ الله تَعالي بِهِ وَ نَهاهُ عَنه= حقيقت عبوديت و بندگى سه چيز است: اين كه بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشيده است براى خود مالكيّتي نبيند، بدان جهت كه بندگان را ملكى نيست، مال را مال خدا مىدانند و آن را در جايى كه خدا فرموده است، قرار مىدهند و بنده خدا براى خودش مصلحت انديشى و تدبير نمي كند و تمام مشغولياتش منحصر مي شود به آنچه كه خداوند او را بدان امر نموده، يا از آن نهى فرموده است».
يکي از پله هاي سنگيني که نمي گذارد فطرت انسان رشد کند، مسئله و ارتباط با آن است. حقيقت عبوديت يعني انسان مال خودش را از خود نداند؛ آنچه که خداوند به او داده را از خود نبيند و براي خودش ملکيت نبيند.
دومين ستون عبوديت که حضرت مي فرمايد، بندگي است. ما بالاتر از مقام «بندگي» مقامي نداريم. چون باطن بندگي مساوي است با ربوبيت، يعني بي نهايت و مطلق شدن.
در تشهد نماز اولين مقام براي نبي اکرم است. يعني مقام بندگي او را بر زبان جاري مي کنيم. چون مقام رسالتش در مقابل عبوديتش مقام بزرگي نيست. (و أشهد أن محمد عبده و رسوله) اساساً چون عبد است، رسول مي شود. اگر اين ويژگي ممتاز حضرت نبود، رسالت، ولايت و امامتي هم در کار نبود.
شيرينترين روحيه اي که انسان مي تواند دل خوش به آن باشد و از آن لذت ببرد و در واقع يک شرافت حقيقي برايش محسوب مي شود، عبوديت است.
«عبوديت» يعني انسان سعي کند عبد باشد، سعي کند بر طبيعت خودش حاکميت پيدا کند. در اين صورت است که همه اموال را از خدا مي بيند.
سومين ستون عبوديت اين است که بنده به چيزي که خداوند به وي امر يا نهي کرده، مشغول باشد، يعني وقت خودش را به اوامر و نواهي الهي مشغول کند. اگر اين طور شد، ديگر وقتش خالي نيست. نمي گويد: حوصلهام سر رفته، بلاتکليفم و . اگر ما بفهميم چه کسي هستيم و مي خواهيم کجا برويم و چه ابديتي در انتظارمان هست، آن وقت بيحوصله نمي شويم، بداخلاقي نمي کنيم، سر جيفه و متاع دنيا با کسي دعوا نمي کنيم و اين است اوّلين پلّه از نردبان تقوي.
امام صادق (عليه السلام)/ عبوديت/
1 . اين که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشيده است براى خود مالکيّت نبيند، بدان جهت که بندگان را ملکى نيست، مال را مال خدا مى دانند، و آن را در جايى که خدا فرموده است قرار مى دهند.
2 . اين که بنده خدا براى خودش مصلحت انديشى و تدبير نکند.
3 . اين که تمام مشغولياتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، يا از آن نهى فرموده است. بنابراين، اگر بنده خدا براى خودش ملکيتى را در آنچه که خدا به او سپرده است نبيند، انفاق نمودن بر او آسان مى شود. و چون بنده خدا تدبير امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنيا بر وى آسان مى گردد. و زمانى که به آنچه خداوند به وى امر کرده و نهى نموده است اشتغال ورزد، ديگر فراغتى نمى يابد تا مجال و فرصت خودنمايى و فخر نمودن بر مردم پيدا نمايد.
1 .عشق معطوف به غير از خود است. در حاليكه محور هوس خود فرد و لذت اوست.
در عشق، توجه به حالتها و لذتهاي خود نيست. و خواست و شرايط معشوق جايگزين خودخواهي فرد مي شود.
جمله معشوق است و عاشق پرده اي زنده معشوق است و عاشق مرده اي
2 . هوس پاسخ به يك نياز جسماني و رواني است، مثل نياز به آب، .
ولي عشق فراتر از يك چنين نيازي هست. عشق فراهم آورنده رشد و خودشكوفايي فرد است. لذا فردعاشق خود را خوار نمي كند، كوچك نمي كند. عشق عزت و احترام دارد و اين احترام از روي بي نيازي و بزرگي عشق حاصل مي شود.
3 . عشق محدود كننده و زنداني كننده معشوق نيست. عشق آزاد كننده است. اگر فردي را مجبور كنيم كه همه علائق ، سليقه ها و تفكراتش را فقط متوجه ما كند و فقط به ما بينديشد، او را محدود به خودمان كرده ايم، نه اينكه عاشق خودكرده باشيم. در واقع اين عشق نيست، اين يك هوس است و ما را وابسته به شخص ديگري نموده است.
4 . عشق با بدبيني و سوء ظن همراه نيست. عشق يك اعتماد است. يك اطمينان است و پس از شناخت رفتار، گفتار و احساسات معشوق، و به جهت يك آگاهي عميق به وجود مي آيد. لذا ابتدا اعتماد به وجود مي آيد و بعد عشق منعقد مي شود.
اما هوس معمولا به صرف مجاورت ايجاد مي شود. همكلاسي، هم محله اي، همكار، فاميل و .، مي بينيد و.
5 . عاشق، خود را مم مي داند كه حريم عشق و معشوق را رعايت كند و هنجارها را به نفع لذت خود نمي شكند. عاشق در پي كام گرفتن از معشوق، پيش از آنكه اين حريم كامل و رسمي شود، نيست.
6 . عشق پيش نياز لازم دارد . « از نقطه اي که هوس تمام مي شود عشق آغاز مي گردد.»
درباره این سایت